کیارشکیارش، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

روزهای خوب کودکی

كيارش و ذرت مكزيكي

كيارش عاشق ذرت مكزيكيه . هر وقت مي ريم بيرون حتما بايد ذرت مكزيكي بخوره. به قول خودش آدامس بده ذرت خوبه.حالا ديروز كه رفتيم خريد كيارش كه خواست خودي نشون بده وذرت مكزيكي رو  كامل ودرست بگه به باباش گفت : بابا بريم برام ذرت مشكي بخر. درضمن پسر گل مامان ياد گرفته پازل هاي  فكري كه روCD داره خودش بچينه و شعر وكلمات انگليسي رو هم كه تمرين مي كنه و دو تا از شعرها يي رو كه تو CD آموزش زبان داره باهاش بخونه وتكرار كنه .     ...
29 ارديبهشت 1390

کیارش و داستان خورشید خانم

دیشب که داشتم کتاب شعر درسی برای گنجشک که مال بچگی های خودم بوده و داستانش این جوریه که یه جوجه گنجشک در باغ سبز وزیبایی به دنیا می یاد و خورشید رو خیلی دوست داره .یه روز آسمون ابری میشه و خورشید خانم زیر ابرها پنهان میشه .جوجه قصه ما خیلی غمگین می شه .می ره پیش مامانش و سراغ خورشید رو می گیره .احساس می کنه که خورشید مرده .خلاصه مامانش براش توضیح می ده که چه اتفاقی افتاده و بهش می گه که خورشید فردا از زیر ابرها بیرون می یاد و فردا هم خورشید خانم بیرون می یاد و گنجشک کوچک کلی خوشحال می شه. حالا یه جایی تو قصه می گه که : وقتی که خورشید از تابش افتاد             گویی که دنیا از&nb...
24 ارديبهشت 1390

کیارش و فوتبال

دیشب  کیارش و باباش داشتن فوتبال بازی می کردن .یه دفعه کیارش پاش گیر کرد به فرش و خورد زمین . کیارش پاش درد گرفت و گریه می کرد . گفتم : کیارش اگه پات درد می کنه ببریمت پیش آقای دکتر .آقا کیارش که داشت اشک می ریخت گفت : نمیشه مامان ، شبه ، مغازه آقای دکتر بسته است.الهی مامان فدای این نظریاتت بشه. ...
21 ارديبهشت 1390

کیارش و طاها

کیارش به تازگی وقتی با طاها بازی می کنه صداش می زنه بابا شیر. وقتی از هم جدا می شن کلی گریه می کنه که بابامو می خوام.     ...
18 ارديبهشت 1390

کیارش و خودش

بابای کیارش یه عکس از طاها و کیارش گذاشته رو بک گراند موبایلش .کیارش هم که کلی به این عکس ذوق می کنه دیشب گوشی باباشو آورد و گفت : مامان این طاها ،اینم خودشه .منم برگشتم و گفتم خودش کیه.گفت : کیارشه مامان. ...
18 ارديبهشت 1390

کیارش و مظلوم نمایی

آقا کیارش کلی واسه خودش بازیگر شده .به تازگی وقتی دارم یه کاری انجام می دم که نمی خوام کیارش توش دخالت کنه ، می یاد پیشم و شروع می کنه به نالیدن و می گه : مامان تب دارم ،دلم درد می کنه منو ببر پیش آقای دکتر.بعضی وقتها هم یا دستش درد می کنه یا پاش. خلاصه اینقد می گه که من تسلیم می شم و می رم پیشش. ...
18 ارديبهشت 1390

کیارش در پارک

برا اولین بار کیارش رو بردیم به پارک بهشت . همش دنبال ماهی تو آب می گشت .کلی دنبالش رفتیم که نیفته تو آب. خلاصه دردسری شد برامون. بعد هم به دلیل کمبود امکانات و وسایل بازی برا بچه ها رفتیم ورزش.       ...
16 ارديبهشت 1390

کیارش و سیب زمینی

تصمیم گرفتم با کیارش بازی کنم .اومدم یه سیب زمینی آوردم و روش شکل یه خرگوش گذاشتم و مهر خرگوش درست کردم . اول به اون ذوق کرد و مهر خرگوش زدیم .یه دفعه دیدم گوش خرگوش رو خورد منم که ناراحت شدم وداشتم دعواش کردم یه دفعه گفت مامان سیمن زی(همان سیب زمینی) دیگه. ...
12 ارديبهشت 1390

حرف حساب

امروز هم طبق معمول کیارش صبح زود از خواب بیدار شد و اومد که منو از خواب بیدار کنه منم که خیلی خوابم می اومد گفتم مامان خسته است بذار بخوابه . کیارش به پنجره اتاق اشاره کرد و گفت : مامان نگاه کن روزه دیگه شب نیست باید بیدار شیم بریم صبحانه بخوریم .دیدم حرف حساب جواب نداره تسلیم شدم ...
10 ارديبهشت 1390

درباره کیارش

کیارش متولد شهر خرم آباده.من مامان آذر و  بابایی هم آقا داربوش. بعضی وقتها یک پسر باهوش و آرام .بیشتروقت ها هم شیطون و بازیگوش. کیارش سه تا دایی داره و سه تا عمه و دو تا عمو.یک آقاجون و مادرجون و یک مادر.بهترین دوستش طاها(پسر عمه آزیتا) که یکسال و یک ماه از کیارش بزرگتره .به زودی عکسشو می ذارم. ...
9 ارديبهشت 1390